پدر دخترک پنج ساله اش را تشر زده بود که چرا کاغذ کادویی طلایی گران قیمتش را خراب کرده .
مخارجش زیاد بود و هزینه های زندگی کلافه اش می کرد .
اما وقتی که دخترک جعبه کادو پیچ شده را به او داد از رفتار تندش پشیمان شد .
جعبه را باز کرد اما وقتی چیزی درون آن نیافت با عصبانیت گفت ،
هنوز نمی دانی وقتی هدیه ای به کسی میدهی انتظار دارد که چیزی درون آن باشد
اشک در چشمان دخترک حلقه زد و با بغض گفت :
اما پدر جعبه که خالی نیست پر از بوسه های من است
نظرات شما عزیزان: